از سیخینه تا لوانگر«زندگی در کویته»بخش چهلودوم
هزارههای کویته در دهة هفتاد گرفتار بحران هویتتاریخی بودند. آنان خود را مغول میخواندند و معتقد بودند که از بازماندگان لشکر چنگیز خان مغولاند. از اینرو، نامهای خانوادگی آنان بیشتر «منگول» و چنگیزی بودند. نامهای دکان، کتابخانه و مرکز آموزشیشان را هم مزین به نام مغول میکردند.«مغول استشنری» مرکز فروش کتاب و لوازم مکتب بود که کتابهای هزارهگی بیشتر از آنجا به دست میآمدند. آنان به خاطر شباهت ظاهریشان به مغولان و اینکه شاهان و شاهزادگان مغول در هند و پاکستان خدمات ارزنده انجام داده بودند و خوشنام بودند، خود را به آنان پیوند میدادند و بر این پیوند تاریخی و ظاهری تأکید داشتند. کتابهای چاپ شده در کویته هم این باور را به یقین تبدیل کرده بودند. استاد محمد افضل بن وطنداد زابلی، در کتاب «مختصرالمنقول در تاریخ هزاره و مغول» و استاد احمد وحیدی فولادیان در کتاب «کشفالنسب» از مغولی بودن هزارهها نوشته بودند و این پیوند تباری را نسبشناسانه بیان کرده بودند. این کتابهای کهنتر بر منابع پس از خود نیز تأثیر گذاشته بودند و باعث شده بودند که استاد ملا محمد عیسای غرجستانی و دیگران نیز هزارهها را «ترکمغول» بنویسند. این باور باعث شده بود که اگر کسی از بومیبودن هزارهها سخن میگفت و اینکه نشانههای تاریخی، آداب و رسوم، زبانگفتاری، فرهنگ و ادب شفاهی مردم هزاره و نشانههای بازمانده در مناطق هزارهنشین، نشان از دیری و بومیبودن هزارهها دارند، کسی باور نمیکرد و معتقد بود که هزارهها از صحرای گوبی مغولستان با لشکر چنگیزخان مغول به افغانستان آمدهاند و اکنون در کویته ساکن شدهاند. ادعای غیر از این، غریب مینمود و کسی به آن ارزشی نمیگذاشت. در سالهای پایانی دهة هفتاد که منابع بیشتری در دسترس قرار گرفته بودند، عدهای دست از مغول بودن تنها کشیده بودند و تلاش داشتند که بگویند هزارهها پیش از آمدن مغولان در افغانستان کنونی و خراسان ساکن بودهاند. آنان بر ترک بودن هزارهها باور داشتند. گویا باور کرده بودند که مغول بودن امر پسینی است و به چند سدة پسینی بر میگردد و میشود، با مغول خواندن هزارهها آنان را مهاجر خواند و این همان حرف است که افغانان در نوشتهها و کتابهایشان تأکید داشتهاند و میگفتند که هزارههای مغول به مغولستان برگردند. این باور مغولی بودن مردم هزاره به افغانستان نیز راه یافته بود و شیعهگرایان و مذهبیان غیر هزاره وقتی سر نزاع با هزارهها را داشتند، آنان را «مغولیپارت»، «چوچه چنگیز» و «مغولزاده» میخواندند. چنانچه آیتالله سید واعظ و آیتالله سید حجت و دیگران، استاد اسماعیل مبلغ، حاجی رسول اللهیاری و دیگران را به این نام خطاب میکردند و میخواندند.
در این که هزارهها از نظر تباری به کدام تبار تاریخی وابسته است، دانشنوین بشر باید به آن پاسخ بگوید؛ اما نشانههای تاریخی، شفاهی، زبانشناسی و باستانشناختی از مناطق هزارهنشین نشان میدهند که هزارهها پیش از آمدن ترکان و مغولان باید در این مناطق ساکن بوده باشند. در این که طوایف ترکان و مغولان و طوایف بسیار دیگر در ترکیب قومی هزارهها نقش داشتهاند، شکی در آن نیست. به نظر میرسد که در گذشتههای دور طوایفی از زردپوستان در خراسان و افغانستان کنونی زندگی میکردند که از بومیان این دیار بودند و آنان هستة اصلی هزارههای امروزند و پسینها تمام زردپوستان آمده در این دیار به دور این هسته تجمع کردند و با فرهنگ تاریخی این مردم زیستند و اینگونه قوم هزاره شکل گرفت. اینگونه است که نشانههای از ماه، خورشید و طبیعتپرستی، آتشپرستی، بتپرستی و… را میتوان در مناطق مختلف هزارستان یافت و نشانههای بازمانده از این باورهای دینی را در آداب و رسوم آنان دید. به هرحال تبار و قوم پاک مانند زبان پاک وجود ندارد و پاک بودن قومی بیشتر به اوهام شبیه است تا واقعیت، از اینرو، قوم هزاره، ضمن تبار هزاره، قوم فرهنگی است و هزاره و هزارهگی فرهنگ است.
این فرهنگی زیستن در زندگی هزارهها نقش بالایی داشته است. اکنون نیز هزارهها به فرهنگی بودن شهرهاند. در کویتة دهة هفتاد ایجاد مکتب، درسخواندن و دانشآموختن بر همه چیز چیره بودند. در مریآباد مرکز آموزش زبان انگلیسی و در بروری مکتب و کورس زبان انگلیسی رواج عام داشت. مکاتبِ مربوط به ژاپان، (مکتب نور)، مکاتب مربوط به ایران (سید جمالالدین، فاطمه زهرا و علامه اقبال) و مکاتب مربوط به موسسة شهدا، دکتر سیماسمر و بسیار دیگر، نقش مهمی در باسواد کردن نسلنو هزارهها داشتند. من در این سالها معلم «مکتب سید جمالالدین» بودم و از سال ۱۳۷۶ تا سال ۱۳۷۸ خورشیدی در این مکتب درس میدادم. همزمان با آن در مریآباد «انجمن افق یا قلم» را با دوستانم لیلا آرزو، باقر، کاظم، همایون، تواب فیضی، حمید، ذوالفقار امید و… ساخته بودیم که ضمن داشتن مکتب زبان فارسی، زبان انگلیسی، اردو و نقاشی نیز در آن تدریس میشدند. این مرکز فرهنگی برنامههای کتابخوانی داشت و در آن بحثهای علمی و ادبی صورت میگرفت که در آن روزگاران جدید مینمود. استاد قسیم اخکر نیز با این انجمن همکاری داشت و در بحثهای کتابخوانی و علمی آن شرکت میکرد. من که عضو و از مؤسسان این انجمن بودم، برای اعضای آن کتاب تهیه میکردم. باتوجه به اینکه در خانة فرهنگ ایران کار میکردم، گرفتن و یافتن کتاب کار من بود.
در این سالها کویته آرام بود. مردم هزاره، روزهای خوشی داشتند و من هم خوشبخت بودم. بین هفته را کار میکردم. مطالعهام را داشتم، شعر میگفتم. در برنامههای فرهنگی شرکت میکردم. آخر هفته با دوستان به «جیل و انه» چکر میرفتم. دوچرخهای داشتم و با آن شهر را دور میزدم و دور از چشم استاد اسدی و جامعة امامیه، هفتة یکبار سینما میرفتم که در آن روزگار ننگ و جرم تلقی میشد. کار کردن در خانة فرهنگ ایران ضمن باسواد کردن من، زمینة دوستیام را با ایرانیان فرهنگی و علمی فراهم کرد و با کمک آنان به ویژه حجتالله ابراهیمی، مسئول وقت خانة فرهنگ ایران در کویته، بورس دانشگاه ایران را گرفتم و برای ادامة تحصیل در بهار سال ۱۳۷۹ خورشیدی برای ادامة تحصیل در دانشگاههای ایران، به ایران رفتم.
کامنت بسته شده است.