دایچوپان – داغ درشت تبعیض (۵)
توضیح: وقتی راجع به منگل خان از پدرم پرسیدم، گفت منگل خان در زمان پادشاهی نادرشاه به خانی رسیده است و قبل از منگل کسانی از همان خانواده اختیار منطقه را در دست داشته که پدرم اسمش را به خاطر نداشت.
___________
کشته شدن نادرشاه بدست عبدالخالق شرایط را برای هزارهها در مجموع بدتر میکند. در زمان حکومت ظاهرشاه مالیههای گوناگون بر مردم وضع میشود. امتیازی که در این دوران بقیه هزارهها داشتند و هزارههای دایچوپان از آن محروم بودند، داشتن تذکره تابعیت بود. با داشتن تذکره تابعیت مردم میتوانستند شب را در مسافرخانههای مرکز ولسوالی و ولایت سپری کنند، اما کسانی که این سند را نداشتند بهانهای بدست پولیس میآمد تا آنها را لتوکوب کند و پولی بستاند.
برای گرفتن تذکره، متقاضی باید آدرسی را در عریضه مینوشت. کسانیکه زمین داشتند موقعیت زمین و خانه خود را مینوشتند. هزارههای دایچوپان زمین نداشتند. خوانین هم پای عریضه آنها امضا نمیکردند و ضامن نمیشدند. این گونه بود که آنها بدون تذکره هیچ جایی رفته نمیتوانستند. مجبور بودند همانجا پیش خان نوکری کنند.
اگر خر خان نزد کسی میبود و میمُرد باید سه سال در خانه خان کار میکرد تا تاوان خر ادا میشد. تاوان گاو چهار سال کار بیمزد بود.
خوانین وقتی بین خود دشمنی میکردند، یکی از دهاقین هزاره خود را میکشتند و مسوولیت آن را به گردن خان رقیب میانداختند. دولت غصه کشته شدن دهقان هزاره را نداشت اما وقتی علیه یک خان عریضه میشد کیسه زر برای پولیس باز میشد. آنها میتوانستند به بهانه رسیدگی به دوسیه غذای خوب بخورند و پول خوب بگیرند. البته خانی که متهم به قتل شده بود خودش زیر بار نمیرفت. او به یکی از دهقانهایش پول یا مواشی وعده میشد و به او میگفت که برود اقرار به قتل کند و به زندان برود. اینگونه یک دهقان به جرم قتل دهقان دیگر به زندان میرفت و دو خان فقط مقدار پول یا مواشی تاوان میکرد.
بخاطر تنگدستی و ظلم، بعضی از هزارههای دایچوپان شبانه بسوی پاکستان فرار میکردند. اگر فراری بدست پولیس میافتاد دوباره به قریه برگردانده میشد و ضمن یک لت مفصل به وظیفه قبلیاش باز میگشت. آنهای که موفق به فرار میشدند اعضای باقیمانده خانوادهاش تحت شکنجه قرار میگرفتند تا راجع به او معلومات بدهد. آن زمان پاکستان هزارهها را جز قبایل بلوچستان میشناخت و اگر کسی از هزارهها به پاکستان فرار میکرد دولت پاکستان کاری به کارش نداشت. میتوانست آنجا ساکن شود. در افغانستان اما به فراریها جاسوس گفته میشد. اگر پولیسی به قریه میآمد، تمام مردهای آن قریه که عضو خانوادهشان به پاکستان فرار کرده بودند به کوه میرفتند و چندین شب را در کوه سپری میکردند. منتظر میماندند تا پولیس از قریه برود.
کسانی هم که به پاکستان میرفتند قریب به تمامشان در معدن ذغالسنگ کار میگرفتند. کار در معدن ذغالسنگ خودش شکنجه دیگری بود اما هزارههای که از دایچوپان فرار میکردند آن شکنجه را بر شکنجهای که در افغانستان میشدند ترجیح میدادند.
ادامه دارد.
موسی ظفر
کامنت بسته شده است.