بنام خدا
يادي از: سردارنام آور شهید ابوذر
(به مناسبت شانزدهمين سالگشت شهادتش)
احمد رمزی
اسمش حسین علی بود، حسین علی ابوذر، طلبه بود، زادگاهش سبزسنگ پاتو -جاغوری یکی از بخشداریهای ولایت غزنی. درسال 1336 شمسی کودکی درخانه گلین و محقر پا به عرصه وجود نهاد، که در نگاه نخست مظلومیت و محرومیت را به تجربه نشست. هنوز شور و نشاط کودکی ازوجودش رخت برنبسته بود، راهی دیار غربت برای کسب تحصیل علوم دینی شد، تاشاید دردی ازدردهای مردمش را درمان کند.
او ازکودکی شلاق ستم را بر بازوان ستبر خویش احساس میکرد و شرنک تلخ زندگی درکامش فرو میچکید و روح پاک و زلالش را میآزرد. شهید ابوذر لحظه لحظه زندگیش همرا بود با آه و ناله. هرروز هزاران آه و ناله بردل غمزدهاش میگذشت و با نگاه پر معنا که بر صفحات تاریخ زندگی مردمش داشت با صفحات خونینی رو برو میگردید.
اهل مطالعه و تحقیق بود. با اشتیاق میخواند. گاهی با بزرگان علم و معرفت به شدت بحث میکرد. موضوعات مورد مطالعهاش تاریخ، شعر، ادبیات و… بود. به مولوی، فردوسی، بیرونی، اقبال لاهوری و… علاقهی زیاد داشت وگاهگاهی با صدای رسا و بلندش اشعاری ازشاهنامه فردوسی میخواند وگاه اشعارعرفانی مولانا را به زمزمه مینشست. طلبه، دانشجو و هر کسی که اندک سوادی به همراه داشت مورد احترام وی بود.
او حلقه گمشده خویش را در جهاد و مبارزه با استعمارخارجی واستبداد داخلی میجست. با تجاوز نیروهای شوروی سابق در افغانستان، مبارزات چریکی و مسلحانهی او آغاز گشت و در فرایند جهاد و مبارزه حماسهها آفرید. هیبت فرماندهی، او را هیچگاه از هدفی که برگزیده بود، غافل نساخت، و همیشه با احترام از قومندانان و سرداران جهادی یاد و تشکر میکرد: «ازسرداران جهادی، از قومندانان و عیاران انقلابی، ازکسانی که مسئولیت سنگین جهاد و مقاومت را بردوش کشیدهاند، کوه به کوه، سنگ به سنگ، دمن به دمن رفتند، زحمت کشیدند، حماسهها آفریدند و امنیت را برای مردم فراهم نمودند تشکر میکنم». او با اراده پولادین مجاهدین را در نبردها و مبارزات حق طلبانه همراهی میکرد. جسور بود و از هیچ کس جز خدا باکی نداشت. او در تمام صحنههای نبرد در یک دست کتاب و در دست دیگر تفنگ داشت و علم و شجاعت را در پرتو سیرهی علوی با هم در آمیخته بود.
شهید ابوذر بعد از انحلال احزاب کوچک سیاسی، و تشکیل حزب وحدت اسلامی، هم چون پروانهی عاشق دور شمع اهداف و آرمانهای مردم خویش میسوخت و حضورعاشقانه درصحنههای سیاسی، نظامی، و فرهنگی داشت. او شب نمیگفت، روز نمیگفت یا در میدان نبرد بود، و یا در کنج اطاق تاریک مشغول مطالعه و تحقیق، تا شاید راهی برای تحقق اهداف و آرمانهای هزارههای مظلوم پیدا کند. گاه به گذشتهی مردم خویش مینگریست، وگاه گوشه چشمی به آینده میافکند، و راهی را میپیمود که تابلوی راهنمای آن عدالت اجتماعی بود. وی بارها از اهداف و آرمانهای محدود احزاب کوچک سیاسی مینالید، و آنان را درمسیر مطالبهی حقوق اساسی هزارهها ناتوان میدید، و میگفت: «تجارب انقلابی به ما آموخت، تجارب انقلابی به ما یاد داد که احزاب کوچک سیاسی، کمیتهها وحلقههای کوچک محلی که براساس اهداف و آرمانهای محدود شکل گرفتهاند، باید به یک وحدت همه جانبه برسند و وحدت فراگیر ملی مبتنی برمعیارهای اسلامی به وجود آورند. زیرا وحدت، حقوق سیاسی و مدنی را تضمین میکند، طوق عبودیت و بردگی را از گردن ملت بر میدارد و عدالت اجتماعی را در لحظه لحظه زمان وآیندهی کشور تضمین می نماید».
بعد ازشکلگیری حزب وحدت و مطالبه حقوق ملیتهای محروم افغانستان، شهید ابوذر میگفت:« ما افتخار میکنیم که حزب وحدت، حزب پیشاهنگی است که علم بردار عدالت اجتماعی و تامین حقوق سیاسی و مدنی ملیت های محکوم در کشور است». او استراتژی اصلی حزب وحدت را در چهار اصل میدانست:« تامین حقوق سیاسی و مدنی مردم مليتهای محروم بخصوص مردم هزاره، رسمیت مذهب جعفری در قانون اساسی، تغییر واحدهای اداری، و تصمیم مساعی مشترک در قبال افغانستان». او به خوبی دریافته بود که حق گرفتنی است، و برای گرفتن حق باید تاوان زیادی پرداخت نمود. بدین جهت بود که:
شهید ابوذر هیچگاه نگفت مرا چه به تفنگ به دست گرفتن، دیده بود که سرزمیناش اشغال شده است، لحظهی آرام نمیگرفت. اگر تپه، تپه و وادی، وادی هزارجات، شمال، جنوب، کابل و سایر ساحات افغانستان زبان د
اشت ازحماسههای او سخن میگفت. او در باره کسانی که در برابر مردم خود احساس مسئولیت نمیکرد، این سرودهي علی معلم را به خوانش میگرفت:
چون بیوگان ننگ سلامت ماند برما تاوان این خون تا قیامت ماند برما
او درآخرین روزهای زندگی اش از مظلومیت غرب کابل، یتیمان افشار، بازار سوخته چنداول و… فریاد میزد. آن روز چه غریب مینمود. خیلیها غرب کابل را باغروبش میشناسند. غروب که میشود، سرخی آسمان که جای خورشید را میگیرد، حزن عجیبی در دلهای عاشق میریزد. آدم انگاردیوانه میشود. انگار یک عالم حقیقت، یک عالم ذکر یک عالم صدا و ناله در برابر ديدگان هويدا ميگردد. عشق دردل برخیها طوردیگری ریشه میدواند، آدم میماند درکار آنان که ازکجا به این عشق و صفای دل رسیده است.
شهید ابوذر زندگیاش شده بود جهاد و مبارزه با ظلم و استبداد. وی خوب میدانست که زندگی درکنارخانواده زیباست، اما مجاهدت در راه خدا زیباتر. سلامت تن زیباست، اما پرندهی عشق، تن را قفسی میبیند که در باغی نهاده باشد. بالاتر، راز خون را جز شهید در نمییابد. گردش خون در رگهای زندگی بس شیرین است، اما ریختن آن در پای محبوب شیرینتر است، نگو شیرینتر بگو بسیار شیرین. شهید ابوذر انگار به جای قلب، آتش درسینه داشت، هنوز که هنوز است سخنان داغ وآتشین او تازگی دارد و تا ابد تازگی خواهد داشت. هرگاه آتش عشق خدا درقلب آدمی شعله ور گردد، در بسترسرخ شهادت میآرمد و در منتهای آرزوی خود میرسد. ابوذر آتش عشق خدا درسینه داشت و خود را محو تماشای رخ یار میانگاشت و همیشه فریاد می زد:
برخیزجانا وقت ایثاراست بر خیز برخیز وقت رزم و پیکار است بر خیز
برخیز وقت خشم و فریاد است بر خیز هنگام مرگ خصم شیاداست برخیز
برخیز و اندر جبهههای خون گذرکن قلب تجاوز پیشهگان را پر شررکن
درراه آزادی بخون خفتن چه زیباست بالالهها راز درون گفتن چه زیباست
آدمهای که به جای قلب آتش در سینه دارند، اهل یک جا ماندن نیست، مثل نسیم در هرکوی و برزن میپیچند، به آنجا جان میدهند و میگذرند. شهید ابوذر به پیروی از ابوذر غفاری صحابهی بزرگ رسول خدا هم که نسیم بود، حتی سبک تر از نسیم، رفت بامیان، مزار، ارزگان، وجب وجب سرزمین هزارستان…، و روح نا آرام او نمیتوانست در باتلاق سکون و سکوت قرارگیرد و در برابر سرنوشت غمبار مردمش آرام بگیرد و تن به زندگی آرام و راحت بیاساید. او آن چنان با دریای خروشان مقاومت مسلحانه مردم خویش پیوند خورده بود که راه غرب کابل را در پیش گرفته تا درکنار رهبر شهید مرهمی باشد بردل کودکان غم گرفته و داغدیدهی افشار. مقاومت غرب کابل و ایجاد جبههی عدالت خواهی به رهبری مزاری شهید، درتداوم همان خونهای پاک ریخته شده در دامن تاریخ است و نماد سرخ و جاویدانه امام حسین (ع) درصحرای کربلاست. شهید ابوذر تمام حرفش این بود:« عَلَمی را که هابیل مظلوم بر دوش کشید و حسین مقتول ادامه داد و حال بردوش توملت پا برهنه، گرسنه و مظلوم درحال حرکت و اهتزاز است». حال کربلا را مپندار که شهریست میان شهرها و نامی است درمیان نام ها. نه! کربلا حرم حق است. هرشهید کربلایی دارد و برای ما کربلا بیش ازآنکه یک شهر باشد یک افق است. شهید ابوذر درآخرین سخنرانی در زادگاهش، تراژدی افشار و چنداول را همگام با تراژدی کربلا میداند و با صدای گرفته و باچشمان اشک آلود فریاد میزند:« ای حسین عزیز، ای زینب بزرگ!! ما درادامه قیام شما قتل عام شدهایم. دختران ما به اسارت رفتند، فرزندان ما را سر بریدند، جوانان ما را دست بسته قتل عام کردند». حادثهی افشار برشعلههای آتش که درسینهی شهید ابوذر شعلهور بود، افزود و بارها تکرار میکرد: « ازکدامین درد بنالیم و از کدامین رنج شکایت کنیم ». او که از حادثهی غرب کابل بسیار متاثرگردیده بود، چنان فریاد حزن و اندوه سرمیداد، که انگار قلبش پاره میشود: «سخن ازکابل، کابل، کابلی که نامش را میگیرم قلبم پاره میشود. کابل عزیز، کابلی که اسمش ترانهی زندگی ما بود. کابلی که آوای شعرای آن، ورق ورق کتاب زرین نویسندگان آن، بند بند و سطرسطر دفتر ادیبان آن و سخنان علماء و سروران دینی آن فریادگر حق و حقیقت بود. سخن ازکابل، از کجای کابل؟، از افشار، افشاری که دخترانش را پراکنده کردند، فرزندانش را چون مرغی بساتین سربریدند، گاوان شکم پاره به گلزارش چریدند، گرگان زپی یوسف اغیارش دویدند، دست بسته به بازارش بردند وفروختند و…».
شهید ابوذر فریاد مظلومیت مزاری بزرگ را بیشتر درک میکرد، و در سختترین شرایط درکنار رهبرشهید باقی ماند، و در جنگهای که برمردم ما تحمیل گردید، حضور فعال داشت. او جنگهای تحمیلی را که به جرم هزاره بودن، شیعه بودن، و حق خواستن مردم ما تحمیل شده بود، چنان وحشتناک توصیف میکند، که نمیتوان آن را « با شعر، با داستان، با خطابه، با قصه و افسانه تفسیرکرد
». شهید ابوذر بعد از حادثه افشار به فرمان رهبر شهید به غزنی رفت، و همگام با صدها جوان سلحشور و برومند غزنی که با سخنان گیرا و آتشین وی به دریای خروشان جبههی مقاومت پیوسته بودند، راهی کابل گردیدند و تا آخرین نفس در کنار رهبر شهید ماند وبا رهبر شهید از رودبار معشوق سیراب گشته، وآتش عشقي که در سینه داشت با وصال به معشوق خاموش گردید.
نام مزاری و نام ابوذر، و نام سایرشهدای جبههی مقاومت هیچگاه ازدل تاریخ فراموش نمیشود و همیشه درقلب تاریخ میتپند و هم چون ستاره درخشان درقلب تپندهی تاریخ مردم خویش میدرخشند.
گلبانگ آزادی ز هر سو برکشیدند بهر نبرد سرد سرخ در سنگر خزیدند
با موج خون خود چمن ایجاد کردند از حنجر آزادگی فریاد کردند
در شط آزادی وضو ازخون نمودند بهر نماز سرخ رخ گلگون نمودند
از آتش عشق خدا تبدار گشتند محو تماشای رخ دلدار گشتند
پیمان وفا کردند و رجال صدق گشتند نه، نه، غلط گفتم شهید عشق گشتند
در دفتر آزادگی جاوید گشتند رفتند و اندر آسمان ناهید گشتند
درشام محنت مشعل امید گشتند ظلمت زدای خانهی خورشید گشتند
بر زندگان مرده دل فریاد کردند رفتند وخود را ازقفس آزاد کردند
یادهمه شهدای مظلوم وگمنام افغانستان و شهدای جبههی مقاومت به خصوص شهید مزاری بزرگ، شهید ابوذر قهرمان، شهید اخلاصی، شهید ابراهیمی، شهید سیدعلی، شهید حاج محمد ترکمنی وشهیدعباس لومانی را گرامی میداریم.
+;نوشته شده در ;جمعه بیستم اسفند 1389ساعت;10:5 توسط;مدیریت وب سایت ; |;
شنبه 21 اسفند1389 ساعت: 14:44
خداراشکریکی پیداشد وبه یادشهید ابوذر افتاده است.وازآقای احمدرمزی تشکر می کنم.
یکشنبه 22 اسفند1389 ساعت: 17:32
روحش شاد راهش گرامی باد