بنام خداوند!
با صدای زنگ درب کوچه از خواب بیدار میشوم. آخ که دلم میخواهد تا یک کمی دیگر بازهم درون لحاف دراز بکشم. یاد تان مانده که برای تان گفته بودم، شب گذشته تا ساعت سه بعد از نصفه شب بیدار بودیم؟! اما یادم می اید که امروز تعدادی ” انسان درد مند ” تصمیم دارند تا در این خانه « دعای ندبه» یی را به نیایش بنشینند.. نا چار بلند می شوم، چاره یی نیست ! میبینم همه بلند شده اند، حتی آقا جواد کوچولو؛ فقط این بوده ام که با این جول و پلاس خود می خواسته ام ابرو ریزی بنمایم…
دعا خوانان خیلی زود سر می رسند؛ گویی همه گی، همین جا در پشت درب حیاط منتظر ورود بوده اند. شاید هم به راستی به خاطر من منتظر مانده اند؟. همین که میرم تا وضو بگیرم، چهره خواب آلودم را در آیینه دیده و به خود غر میزنم : مرد؛ خجالت هم خوب چیزیه ها؛ چاشت خَو ..؟!! »
بغیر از پیر مردی که نا آشنا مینمود، دیگر همه گی تازه واردین را میشناختم، یعنی همه گی شان از ده و روستای خود مان بودند. براستی که در این جمع “خودی ” خودم را در روستای خود مان در افغانستان احساس مینمایم! شنیده بودم که مشوق و بانی اصلی این« دسته» علی رضا است؛ میبینم که وی با چه عشق و علاقه خاصی بساط بلند گویش را آماده نموده، و شروع میکند به دعا خواندن : الهی و سیدی و مولایی …
صدای خوب و گیرائی دارد، و خواندنش چنگی به دل میاندازد، بخصوص برای ما سوته دلان آواره که، جسم و روح و روان مان زخم ها یی در خود نهان دارند…
علی رضا میخواند و با چه عشق و شوری هم میخواند! معلوم است که تمرین کرده و موفق هم گردیده است. خوب، زنده گی همین است دیگر. انسان ها اگر بخواهند و همت کنند، بدانچه که میخواهند نایل خواهند گردید.
او؛ گاهی از متن عربی دعا، به فارسی گریزی میزند. که درست در همین موقع کلمات در شعور و ذهن ها زنده گردیده و برای این جمع معنی و مفهوم خویش را باز میابد. واژه ها اعجاز گونه، قطرات اشک ان ها را جاری میسازد. خوب؛ اینه دیگه! دعا و نیایش همیشه با روح و روان آدمی سرو کار دارد و انسان تشنه و نیاز مند را منقلب و متحول میکند!
در میان این جمع دلم در زنجیره از درد، در خون خویش به تپیدن میگیرد! مشت ی از انسان ها یی که کمترین رفاه و سعادت را در زنده گی شان به تجربه نشسته اند، و همواره در طول حیات خویش برای دیگران کار کرده و بار کشیده اند! از حالت و موجودیت این جمع کوچک، اندوه بس بزرگ و درد آلودی روح و روانم را مکدر مینماید. درد تاریخی یک ملت و یک مردم! بیداد و مظلومیت تاریخی یک نسل و جامعه، در فضای ساکت و اندوه بار این جمع، در سکوت خویش در وجود تک- تک مان دارد « فریاد» میزند! و؛ در این سکوت غم انگیز؛ تنها این حنجره علی رضا است که کلمات مفهوم و نا مفهومی را به گونه دعا و ” ندبه ” در فضای کوچک این خانه به زمزمه میگرد… دعا : برای این نسل سوخته، برای جامعه استبداد زده؛ این یعنی توسل جستن و دمی در دامان عدالت اتوپیا یی خویش غنودن و آسوده بودن و سیراب شدن و…» سوزش تلخی را در اعماق روح و روان خویش حس مینمایم. و اشک از چشمانم سرازیر میگردد : خدای من؛ ما دیگر چقدر یتیم، بی کس و وامانده ایم! ما چقدر به تاراج گرفته شده ایم وا ز حقوق انسانی خویش باز مانده ایم. « کی ما به اقتدار، عظمت، و زنده گی توام با آرامش و سعادت باز خواهیم گشت! کی ما دوباره زنده گی انسانی را به تجربه خواهیم نشست… و… کی ما آرامشی در دل ها و روح و روان مان خواهیم داشت؛ کی؟!!
بعد از ختم دعا « ندبه »؛ سفره صبحانه را پهن می کنند. نان داغ، پنیر و کره همراه با چای شیرین را دوست دارم. موقع صرف صبحانه از هر دری صحبت آغاز میگردد. صحبت ها یی از اون تیپ مختص به ” رنج نامه ما آواره گان “! صحبت از این که :در هفته گذشته چند نفر از بخت بر گشته گان آواره دیار ” رنج ” قرعه بنام شان خورده، و به جرم نداشتن مدرک اقامت، توسط نیروی انتظامی دستگیر گردیده ، و روانه افغانستان شده اند، در حالیکه زن و بچه شان دارند بدون نان آور و بلا تکلیف به سر می برند. و این که یک نفر را در کوچه پس کوچه های سنگ بری های نجف آباد، موتور سوار های« یزدان شهر» با چاقو روده اش را کشیده اند، و پلیس محل هم هیچ گونه عکس العملی در قبال داد خواست شاکی از خود نشان نداده است. و…!! خدای من ؛ از تعجب میخواهم شاخ در بیاورم؟! میپرسم:
– پلیس مگر در جواب شکایت اون ها چه گفته اند؟!
– ورثه زخمی با اسناد و مدارک بیمارستان به پلیس یزدان شهر مراجعه کرده است. پلیس گفته، شما برید نفر مظنون را شناسایی کنید، تا ما دستگیرش کنیم. ما از میان این همه موتور سوار کی را دستگیر کنیم؟!
می گویم پس وظیفه پلیس چیست، که مردم برند خودشان مجرم را شناسایی کنند…؟!
علی جان با خنده میگوید:
– وظیفه پلیس اینه همی است که بره افغانی بدون مدرک را دستگیر کنه…
صفر علی که از نبود دندان رنج میبرد و به سختی لقمه نان و پنیر را در دهنش جابجا می نماید میگوید:
– بیچاره خالق داد، دو ماه خودش زخمی در خانه افتاده است، معلوم نیست زن و بچه اش چی میخورند! خوب است مردم یک کمک قومی برایش جمع کنند …
من که همچنان صبحانه میخورم، ما سوای رنج و محرومیت مضاعف این جمع؛ در
ح
یکشنبه 13 فروردین1391 ساعت: 19:56
سلام لومانی عزیز . این است بر خورد دولت ایران به زعم خود شان با افاغنه در پارک اصفهان ایران . بخوانید و قضاوت کنید .
http://www.bbc.co.uk/persian/iran/2012/04/120401_l10_iran_isfahan_afghans.shtml
دوشنبه 14 فروردین1391 ساعت: 7:30
متسفانه که کشورهای همسایه برای افغانستان هیچ رحم ندارند بخصوص برای ملیت هزاره بخاطریکه یک رهبر درست درافغانستان ندارند.
سه شنبه 15 فروردین1391 ساعت: 9:1
یکچم تال میچنید
چیم دیکر سبت میبافه
رفیق لومانی
دوشنبه 21 فروردین1391 ساعت: 4:43
اقای لومانی امیدوارم که در اینده با هویت خود کامنت بدهید
در مقاله کیانی 99 درصد ادمهای به هویت شما ویا سید عصمت الله نقوی است
انهم چرند یاد کاشکی درد خور باشد
دوشنبه 21 فروردین1391 ساعت: 10:24
درود بر شما دوست عزیز جناب عقیل!!
هر چند میدانم که در اوج اقتدار ماده رندی های سیاست مداران فاحشه؛ بودن و نفس کشیدن سخت است!! در هر قدم و در هر نگاه میخواهند آن هایی را که کوچک ترین سو « نیت» مقداری شعور و درایت در وجود شان میبینند؛ زنده به گورش بنمایند!! و اگر چنین نشد، در باتلاق تهمت ها و افترا ها لجن مالش نموده و دفن ش بنمایند! چنین است که علی در چاه مینالد!!
عزیز من؛ درد های من خیلی فرا تر از ان کمنت های کذاشته شده توسط « آن » عزیزان میباشد! شما نمک بر زخمهایم میپاشید و من بر ان عادت کرده ام!! چه کنم؟؟ هر چه از دوست آید؛ نیکو است!!
دوشنبه 21 فروردین1391 ساعت: 15:49
دوشنبه 21 فروردین1391 ساعت: 14:22 توسط:(محمد زمان ستیز ) از لومان هم صنفی شما
سلام میر احمد عزیز امید وارم صحت مند باشید سال های سال از شما اطلاعی ندارم از موقع که از لیسه جدا شدیم هیجگونه اطلاع دقیق از شما ندارم امید وارم هرچه زود تر با شما در ارتباط شوم با تقدیم احترام مخلص تان ( محمد زمان ستیز ) از لومان قریه نوده هم صنفی شما
———————————————————————————-
جناب ستیز بزرگوار ارادت حقیر را نیز پذیرا باشید! خوشحالم و بی نهایت خوشحال از این که در چنین وضعیت آشفته یی در سرزمین مان، ازاحوال سلامتی وجود شریف شما دوست عزیز با خبر میشوم! براستی که چه خبری از این مسرت بخش تر!! من در همین تار نمای جاغوری یک، جاغوری نت، وبلاگ های چلچراغ ودر فیسبوک به آدرس>l
lomani mirahmad در خدمت شما عزیز میباشم!
در پناه حق محفوظ و موفق باشید!!