شمسیه و بازنگاری تاریخ
………..
کسب رتبهی اول از سوی شمسیه دلالتهای سیاسی و اجتماعی عمده دارد. یکم، دخترانِ زحمتکشی چون شمسیه، نقد جامعهی مرد سالاراند. وضعیت را بازتعریف و تاریخ را از نو بازنگاری میکنند. دوم، شمسیه زمانی تاریخ را از نو بازنگاری میکند که صلحِ قطر جریان دارد و بحثِ خانهنشینسازیِ مجدد و فرومرتبهگیِ طبیعی زنان از سوی گروههای بنیادگرا بهشدت دامن زده میشود. شمسیه عملا نشان داد که جنسیتْ معیار توانایی نیست و انسانها با هم برابراند. او از هر جهت تواناست. فکر و ذهن روشن دارد. روشن میاندیشد و روشن سخن میگوید. سوم، شمسیه بدون لطف و ترحم و واسطهبازی یا استفاده قانون تبعیض مثبت، در یک رقابتِ آزاد و طاقتفرسا اینجایگاه را بهدست آورد. او فقط مقام اول را به دست نیاورده، بالاترین امتیاز آزمونِ سراسری دهسال اخیر را به دستآورده است. چهارم، شمسیه بقیةالسیفِ حملهی تروریستی است که ریشههای جهانی و منطقهای دارد. این امر نشانگر اراده بر ترور و انتحار است. درسی میتوان از این نکته گرفت آن است، که اگر با ارادة کافی میشود توسعهی مکاتب و مکانهای آموزشیِ برای زنان در مناطق ترورخیز ممکن است. دلیل محرومیتِ آموزشی زنان در مناطقِ ترورخیز این است که مردم مغز شویی شدهاند و ارادهٔ کافی برای دفاع از حق تحصیل زنان و دختران وجود ندارد.
پنجم، شمسیه دو وجهِ مشترک با «شکریه تبسم» هم دارد. وجهِ اول، در همریختنِ مرزهای قومی و جنسیتی و ایجاد حسِ مشترک. نتیجهي تلاشهای شمسیه امید و شادمانِی جمعی است. غمِ جمعی و فراقومی تبسم و فرخنده را، در شمسیه به عنوان شادمانیِ جمعیِ تجربه میکنیم. البته شادمانیِ جمعی آمیخته باحسرتهای بسیار. در پرتو همین حس جمعی و فراقومی است که چهرة دو گروه را عیانتر میبینیم. یکم فرصتطلبان هزارهای که زحماتِ و پشتکار شمسیه را مصادره قومی میکنند و از آن آیاتِ کین و نفرت ساختهاند. دوم، تیکهدارانِ فمنیستی که فمنیسم را در سلیبرتیسم و خشتک و هشتگ تقلیل دادهاند. فمنیسمِ مورد نظر اینها ربطی به رنج همهگانی زنان ندارد، نخبهگرایی مبتذلی است که در مهمانیهای شبانه و دلبری و دلبردهگی خلاصه میشود. بهجز این دوگروه، بدنهی جامعه، اعم از زن و مرد، از هر قوم و مذهبی هستند، تلاش شمسیه را به عنوان یک موفقیتِ بزرگ میپذیرند. علاوه، بر ایجاد همدلی جمعی، شمسیه یک وجهِ مشترک دیگر نیز با تبسم دارد: شباهتِ ظاهری. چهرهی شمسیه آنقدر شبیه تبسم است که انگار سربریدنِ تبسم یک افسانه است و واقعیت ندارد. تبسم سربریده نشده است. مدتی دور از چشمِ ما در یک منطقة حاشیهای و فقیرنشین درس خوانده و نوجوان آگاه و بالغ شده است. تبسم نهساله به عنوان یک پشتزمینهی کاملا دیدنی در چشمان و صورت شمسیه خود را بهرخ میکشد. من شخصا هرچه میکوشم سیمای خندان و پرامید تبسم را در شمسیه نبینم، برایم ممکن است. شمسیه همجنس و همولایتی شکریه تبسم نیست، خودِ اوست. شکریه با چشمان شمسیه اشک میریزد و در لبان او متبسم میشود. این وجه مشترک آنقدر عمیق است که آدم با خودش میگوید: «کاری خوبی کردی تبسم، در این مدت دور از غوغا هیاهوی ماتمفروشان در کنجی نشستی و درس خواندی. خوب است که زندهای. پس از سالها تو را زنده و بزرگ و خوشنما میبینیم. خوشحالایم که رهزنانِ مسیر زابل نتوانست تو را از پای در آورند!» در هر صورت، شمسیه دلالتهای بسیار دارد. همین دلالتهاست که مرزهای قومی و جنسیتی را به هم میریزد و در شرایطی که همه از همدیگر گریزانایم، پیوند و همدلی ایجاد میکند. بازنگاری تاریخ امر خیالی و شعاری نیست و نباید بر مبنای امور انتزاعی و نامفهوم سنجش گردد. دختران زحمتکشی چون شمسیه هستند که ذهنیتِ مردسالارانه عملاً و عمیقا به چالش میکشند و آیینهای میشوند برای دیدنِ آنچه هست.
اسد بودا