کتاب، محصول تفکر و جانمايه اندیشه¬ی آدمی است. این محصول آشنای خانه¬ها و کتابخانه¬ها در همه جا سرك می¬کشد و گاه به صورت اتفاقی و ناخواسته مورد استقبال و پذیرایی قرار میگیرد، و در کنار دوستان و آشنایان یک قلو، دو قلو، سه قلو…، ده قلو…، بیست قلو…، سی قلو، و… مينشيند، و در جایگاه مخصوص و در پشت شیشههای برّاق و تمیز جا خوش میکند. دیری نمی¬پاید كه همین شیرازه¬ی اندیشه بشري مورد مدح و ستایش پاسبان جدید قرار ميگيرد و از زادگاهها، ویژگیها و خصوصیات منحصر به فرد آن سخن میگويد و به خوبي توصيف ميكند و همه را در بهت و حیرت وا ميدارد. گاهی بر حسب تفآل و قرعه یکی از برادران و خواهران دو قلو، سه قلو…، ده قلو…، نمیدانم چند قلو را به پیش فرا میخواند و از زمان و مکان تولد، مرغوبیت کالا و زیبايی و آراستگي خط سخن میراند:
«این یکی را که میبینی به مانند ماه تابان می-درخشد، در شهر بیروت لبنان به دنیا آمده است . این بیچاره که دچار سوء تغذیه و قحطی شده است زادگاهش شهر ویران شده و بلا زدهاي کابل است. آن که زّرین است و همانند سیم و زر توجه همگان را به خود جلب کرده است، در آکسفورد انگلستان متولد شده است. این که بوی نفت می¬دهد و با یک چوب کبریت (گوگرد) آتش می¬گیرد، در ریاض چشم به جهان گشوده است. آن که کهنه و فرسوده است و همیشه ژنده پوش و پشمینه پوش است در شهر کراچی یا پیشاور پاکستان زاده شده است. آن که همانند سرو خرامان قد بر افراشته است در تهران دیده به جهان گشوده است. آن که باد کرده و دچار ناخوشیها و بیماریهایي چون دیابت و کلسترول زیاد خون شده است در مرکز کویت و در دیار طلای سیاه متولد شده است و …»
این تعریف¬ها و توصیف¬ها چنان تداوم می¬یابند که فک¬ها و چانه¬های مستمعین از فرط خستگی و خمیازه زدگی، به فغان می¬آیند و به ناچار یکی پس از دیگری صحنه¬ی تمجید و معارفهای به احسن را ترک می¬گویند که در آخر، معرِّف می¬ماند و کتابها و چراغ¬های روشن.
گاهی اتفاق میافتد بیش از سی خانواده از یک تیره و تبار و دارای چند قلوهای همسان و ناهمسان در سرزمینی خشك و لم یزرع رها گردیده و سالیان متمادی از سوز تشنگی متحمل رنج بسیار گردیده و غبار حاصل از گرد و خاک توفانهاي سهمگين بر چهرگان ماهرخ ايشان باريده، كه هیچ دست و يا دستان آشنایی نیست تا غبار غربت و بیچارگی را بزدایند و نفس گرم مسیحايي هم نيست تا بدمد و غبار تنهايي را به كوه و صحرا بفرستد.
گاه و بیگاه اتفاق میافتد، همین محصول تفکر و اندیشهی آدمی که بهترین و بیشترین سرمایه انساني را ربوده است، در زندانهای تنگ و تاریک و مخوف کارتن، گونی، چمدان و… در طبقات زیرین و نمناک و چسبیده به شاخ گاو ماهی به حبس ابد محکوم می¬شود، و هیچ پاسبان و زندان¬بانی به خويشتن جرأت فراز و فرود در سرازیری و سراشیبی تُند و شيبدار را نمیدهد، تا خدای ناکرده در راه بازگشت بر پله¬های سُرسُری مانند آن، نفس قطع کند و در جا نم¬گیر شود. در نتیجها¬ی سهل انگاری-های موجود، زندانی¬های بی دست و پا؛ ولی زبان¬دار و گویا، می¬پوسند و یا آب، خاک و زندان دست به دست هم می¬دهند، و او را استحاله می¬نمایند.
در این لحظه است که کودک شجاع و یا نوجوان غيور کمر همت می¬بندد و در این اوضاع و احوال آشفته و نابسامان به سراغ چند قلوهای همسان و ناهمسان می¬رود و در جستجوي همزباني می¬گردد، تا سفرهاي دل گشايد و لَختی بر چهره¬ی یکدیگر به نظاره بنشينند و دستان همديگر را بفشارند و به سخنان يگدیگر وقعی نهند و لاجرم سري بتکانند. لکن در این بازار پر پیچ و خم و کوچه¬های تنگ و تاریک (كتابخانه)، زبان¬ها و گویش¬های مختلفی وجود دارند، که هیچ یک در خور سر تكان دادن عمودی نیست و در این دنیای واویلا به هر سوی گردن کج می¬کند و سرک میکشد و زبان در کام می¬چرخاند، با گردش تکانش افقی سرها رو به رو می¬ شوند و یا کله¬ها (چانه-ها) چنان به سوي آسمان پرتاب می¬شوند، که سرعت فضا پیمای ناسا را ربوده و ركورد دار صعود به فضا ميشوند.
در این میان فرزندان غیوری از خانواده علوم انسانی به نام نامی روانشناسی و گرایشها و شاخه¬های مختلف آن و فرزندان پسرخواندهي وی چون جامعه شناسی، علوم سیاسی، حقوق، اقتصاد، فلسفه غرب، مدیریت و… با زبان عجیب و غریب لاتینی گپ ميرانند و شاگردان را به مانند بُز اخفش به پیش فرا میخوانند و خیال همه را با اکسیر”no”یا “”not راحت می¬سازند. فرزندان علوم اسلامی همانند تاریخ، کلام، تفسیر، فلسفه، ادبیات عرب، معانی، بیان و… با زبان تازی تکلم می¬کنند و بیچاره کودک با جواب”لا” یا “لاادری” مواجه می¬شوند. فرزندان نامآوری از ديار سبز، جای خود دارند، که گویش پنج صد شش صد نشانهيي چینی نیز از راه رسیده و رواج یافته است که تمام جن و انس عالم بلکه نُه پشت جن و انس عالم دست به دست هم دهند و از آن سر در نمی¬آورد.
جای تعجب نیست! نه نه! هیچ جای تعجب نیست!! که کودک و یا نوجوان بيچاره و بخت برگشته چه روزی و روزگاری را سپری نموده است. ماندگی و خستگی بر چهره¬ی او موج ميزند و گرد و غبار غم و اندوه، طراوت و شادابي وي را ربوده است. وی که با گام¬های کوتاه و گاه با پرش¬های کودکانه، نفسزنان و عرقریزان بالا می-رود و پایین می¬پرد، چپ زوم میکند و راست خم میشود، از این می¬پرسد و از آ
ن
سوال می¬کند، کسی را نمی¬یابد که با زبان و گویش کودکانه لب تر کند، و غبار خاطرش را بزدايد و بر چهره¬ی معصومانهاش لبخند زند و گپ¬های او را به جان خرد، و عقده¬های گره خورده¬ی او را به باد فراموشی بسپارد.
به راستی او را که نام بردید کودک بود؟! بلی، کودک بود. پس فراموش کرده¬اید که کودک دمدمی مزاج است و زود خسته و درمانده میشود و طاق و توانش تمام میشود و از ادامهاي کار منصرف می¬شود و خود را به سرعت کنار میکشد و مشغول بازی و سرگرمی خود میگردد. راستي این را همه می¬داند که زندگی کودک در بازی جریان دارد و در این مسیر فرصت مییابد تا لمس کند، احساس و ادراک نماید و بیاموزد، تجربه کند و تکرار نماید تا به تجربه نشيند و بر زندگي آيندهاي خويش سوار شود.
با این توصیف زبان کودک، زبان داستان و قصه است، ارتباط با کودک هنر خاصی را میطلبد و اصول و مفاهیم ویژه¬ی دارند. زبان کودک، زبان انتزاعی و استدلال نیست. او، نه از فلسفه ارسطو سر در می¬آورد و نه از روان شناسی عمومی هافمن و جامعه شناسی گیدنز و…
حال که زبان کودک، زبان قصه و داستان است، زبان ساده و چیز فهم است. باید با زبان خودش سخن گفت. اینجاست که پای هنر به ميان می¬آید و هنرمند کسی است که با کودک، کودکی کند و به مانند او حرف زند، بخندد، راه برود، بازی کند، قصه و داستان سر هم كند، شعر كودكانه سر دهد و…
خوب! همة آنچه را ردیف کردید و به خورد ما داديد، به یک کلمه بر می¬گردد و از یک واژه حكايت ميكند «فرزند سالاری»! در فرهنگ ما چنین هنری ثبت نگردیده و تا هنوز زاده نشده است. زاینده¬ی این نقش فرهنگ بیگانه است و میان فرهنگ ما با فرهنگ بیگانه از زمین تا ماه گردون … ، این کجا و آن کجا.
چشم¬تان نمی¬بیند و یا ياراي دیدن ندارد لا اقل به قد و قامت ما بنگر و همه، به ما عقل كُل ميگويد و مدت درازي است كه در جرگه بزرگان گام نهاده¬ایم و با بزرگان نشست و برخواست داشتهايم. دیگر! آن کودک قد و نیم قد نیستیم که تازه با خواندن و نوشتن آشنا شده است، که قاعده¬ی بغدادی (پنج سوره) را با قرص نانی در پیچ و خم پارچهيي رنگارنگ (دستمال گُلدار) بر پشت یدک میکشيد و خاطره¬ را با سيلي، شلاق¬ و چوب¬تر مکتب خانگي مکدر میسازد، و يا با سرِ تراشیده و همراه با چند کتاب¬ و دفترچه¬ای گرسنه و قحطی زده از مدرسه¬ی به اصطلاح مدرن حکایت كند.
نه نه! آن روزگار گذشت، و از چنين دوراني به سختي عبور نمودهايم و در اين فرایند از فرط گرسنگی رنج برديم و از سوز تشنگی ¬ناي در رمق زديم و با مشکلات فراواني دست و پنجه نرم کرده و از آن روزگار منحوس گذر كرديم. بدتر از آن و مصیبت¬بارتر از آن؛ این است که ما در دوران کودکی، از گفتگو و هم¬نشینی با افرادي که پیراهني از ما بیش¬تر پاره کرده بودند، محروم شده بودیم و از سفره¬ی آنان بر کنار مانده بودیم و در گوشه¬ی اطاق و در كاسهاي “جَسْکی” و یا “اَرمنی” و بر دامن چركين و پر از لکه¬های روغنی و خاكي، لقمه¬ها با اشکهای نمکین از گلو به سختی فرو میچکید. در این حال باز هم پا از”جلک” و”لحافک” خويش وَجَبِي بیشتر دراز می¬کردیم با تنبيه شديد بدني رو به رو می¬گشتیم.
حال با چنين خاطرهاي اسفبار و غمبار، ميخواهيد با كودك، كودكي كنيم و با او بازي كنيم و براي او كتاب قصه و داستان تهيه كنيم و او را دَور سر خويش بچرخوانيم و… بار دیگر به دوران کودکی برگشت کنیم و دوره¬ی سخت و تحقیرآمیز کودکی را تجربه نماییم!!!
البته صد البته، حال ما بزرگ شده¬ایم و برگشت به دوران کودکی و سخن گفتن با زبان کودکانه و بازی با کودکان و در دست داشتن کتاب کودک برای ما ننگ و عار است، برای ما توهین است و ما را مردم به سخره می-گیرد. حال که شخصیت ما شخيص شدهاست و کسانی که نانش به روغن می¬چربند، و به سلامش جواب اكمل ميدهد، بر ما وَقعي می¬نهند و پیش ما خم و راست می¬شود، و کفش ما را جفت می¬کند. این پایگاه و منزلت اجتماعی یک شبه به کف نیامده است؛ بلکه حاصل سال¬ها تلاش و کوشش بوده است؛ حاصل سالها غربت و بيچارگي و دوری از دیار بوده است. اکنون ما سرمایه دار، مایه¬دار، عالم، روحاني، داكتر، انجنير، دانشجو و … هستیم، به ما دانشمند، پژوهشگر و محقق ميگويند و چندین تالیف در كارنامهي خويش داریم، علم کامپیوتر می¬دانیم، با چندین زبان بیگانه و غریبه آشنا هستیم، علم الاجتماع، علم السیاسه، علمالاقتصاد، علم الاصول و… می¬دانیم. سال¬ها با متنها، اعداد و ارقام عجیب و غریب سر و کار داشته ایم و با خط¬های مستقیم و کج و معوج برخورد کرده¬ایم و از سطوح مختلف به سختی گذر نموده¬ایم.
اكنون كه شرق و غرب عالم با اسم و رسم ما آشنا شده است، و بر فعالیتها و خدمات فرهنگي و آموزشي ما شاباش ميگويند، و شب و روز بر روان پاك پدر و مادر ما درود ميفرستند و به ريشه و تبار ما افتخار ميكنند و… حالا شما می خواهید این عزت و شرافت بر باد رود؟! می¬خواهید آنچه را به سختی و با هزاران بدبختی به کف آورده¬ایم به تاراج رود؟! از ما انتظار داريد با زبان کودکانه سخن بگویم؟! میخواهید با تفكر و اندیشه¬ی کودکانه از میان هزاران دوست و آشنا عبور نماییم؟! میخواهید بر کودکان سلام کنیم و به آنان احترام بگذاریم؟! می¬خواهید مردم ما را دلقک، بذلهگو، بیعقل، ابله، رشد نیافته، بیادب و… صدا بزند؟! هیهات، هیهات من الذِلّه!
خ
دایا! این است اندیشه و تفکر قبیله. این تفکر با کودک سر خصومت دارد و کودک را دشمن بزرگ، شخصیت انساني می¬داند. در فرهنگ قبیله، کودک در شمار آدمیان نیست و این شعار همه¬ی بزرگان قبیلهاي من است که”کودک حیوان است” حال شکستن این فرهنگ، یا اصلاح این فرهنگ کار هر کسی نیست. هزار و چهارصد سال پیش مردی آسمانی و از تبار ابراهیمی با فرهنگ قبیله در افتاد و ناقضان به حقوق کودک و قتل¬عام کودکان مادینه را به محاکمه¬ی سخت الهی انذار داد و با جمله کوبنده¬ی”بایّ ذنب قتلت” کتاب بزرگ آخرین فرستاده¬ی الهی همرا گردید. از آن پس جمله¬ی”اکرموا اولادکم” بر فراز دیوارهای جهالت، تنگ بینی و نادانی قبیله بر افراشت.
خدایا! همه می¬دانیم که آخرین برگزیده¬ی تو بر کودکان سلام می¬کرد؛ و با زبان کودک با کودک به گفتوگو مينشست ، و با قوانين و مقررات كودكانه با كودك بازی میکرد؛ و به رأی و نظر کودک احترام میگذاشت، و به سخنان همرا با خندههای کودکانهی کودکان، با صبر و بردباري گوش فرا میداد؛ و با گفتار و رفتار در خور درک و فهم كودك میگفت و عمل میکرد؛ و بسیاری از باورهای دینی و ارزشهای اخلاقی را در قالب گویشهای کودکانه و گاه از کانال بازی به کودکان انتقال میداد.
خدایا! حال که پیامبر محبّت، پیامبر عشق، پیامبر اخلاق و… و به دیگر سخن، پیامبر همه خوبیها در میان ما نیست. لکن! گفتارش، رفتارش و عملکردهایش هم چون خورشید تابان در آسمان آدمیت و انسانیت میدرخشد و هرکه خويشتن را با نور كلامش زیور دهد، مصداق قول سعدی(علیه الرحمه) میگردد: “رسد آدمی بهجایی که به جز خدا نبیند.” ولی با کمال ناباوري گروه اندكي از نور سيرهاي محمدي(ص) جان تازه میکند و سر به راه رسالتش میگذارد و از آن چشمهاي جوشان سيراب ميگردند.
بنابراين در شهر ما، در دیار ما و در عرف ما، کودکی با کودک جرم است، در قبیلهی ما کودکی با کودک اخراج از فرهنگ قبیله است، سخن گفتن کودکانه با کودک انتحار شخصیت است و… در این سرزمین کودک باید هم چون نهالی در دشتهای پهناور و به دور از دستان پر مهر و محبت دهقان و در میان توفانهای سهمگين و بادهای خشمگین قامت راست کند و رشد کند و به شکوفایی برسد.
اين بود گوشهای از غربت و تنهایی کودک دیارم، که سالها و قرنهاست که شلاق فرهنگ قبیله را تحمل کرده و در دیار خود محروم و غریب ماندهاست و نشاط و طراوت زندگی را بدور از مطالعه و تجربههاي مفيد سپري مينمايد و به ندرت بازی را در کنار دوستان، همالان و در کنار بزرگترها تجربه میکنند؛ و دوران طلايي کودکی را در غربت و در جوار محرومیت و مظلومیت ميگذراند و در بازارهاي پُر پيچ و خم از همزباني كه همقد درك و فهم دروان كودكي باشد، خبري نيست كه نيست
حال که کودک این سرزمین با زندان مخوف نادانی و تنک بینی روبرو گردیده است ، وای بر روزگار نوجوانان، جوانان و بزرگسالان میانه سواد و کم سواد این دیار، که خستگی و درماندگی بر چهرهاي ايشان موج میزند و زودتر به ماندگي و درماندگی میرسند و سريعتر از گشت و گزار درکوچههای پر پیچ و خم کنار میکشند و در گوشهای میخزند و سر بر جیب تنهایی میگذارند.
این جای داستان را میتوان با جان کلام خلاصه کرد. در بازار پر زَرق و برق، و پُر پیچ و خم، و شلوغ و پلوغ، دوست گپفهم و چیزفهم که با زبان کودک سخن گوید، وجود ندارد. از این بدتر آن است که جوانان و بزرگسالان که اندک سوادی به همراه دارند، سرگردان و حیران در کوچهها و پس کوچههای شهر پرسه میزنند. بیچارهها از راه دور و دراز گاه پیاده و گاه سواره روانهای چنین بازاری میشوند، خسته و گرسنه و با كولهباري از يأس و نوميدي باز میگردند.
خود محوری فکری، خود میانبینی، و خود برتر بینی و گاه تغافل و به فراموشي زدگی، شالودهای اصلی بازارهای پر پیچ و خم و با زرق و برق (كتابخانههاي) شهر ما را تشکیل میدهد و تمام مسافران، بیکار، خسته و درمانده، در پیچ و خم کوچهها، راهروها، دالونكها و گاه در تکویهای زیرین و نمناک از فرط خستگی و گرما زدگی پناه برده، و در حال انتظار به سر میبرند.
به تجربه ثابت شده است، زمانی که کودک پا به سن پنج یا شش سالگی میگذارد، احساس میکند، توجه همگان به سوی اوست، همه در خدمت اوست و او پیشگام است. خورشید، ماه و ستارگان، گامهای خويش را با او همگام و هماهنگ میکنند و در پی او حرکت مینمایند و او را مقتدا و رهبر خود میپندارند و با فرمان او راه میروند و با فرمان او متوقف میشوند. کودک در این مرحله سنی حاکم مطلق است و از پیروان خود دنبالهروي مطلق و بیچون و چرا میطلبد و هیچگونه راهنمایی و مشاوره را نمیپسندد، و کوچکترین تعلل و کوتاهی با قهر و غضب رو به رو میگردد و در یک کلام میتوان گفت که کودک در این مرحله سنی خود را عقل کل می پندارد.
دنیای ذهنی طراحان و معماران بازارهای کج و پیچ و شلوغ و پلوغ (كتابخانهها) ديار ما همانند دنیای ذهنی کودکان است و با چنين ذهنيتي شكل گرفتهاند و معماران ايشان چنين میاندیشند، تشخیص میدهند و وانگهي تصمیم میگیرند. چون به تازگی با دنیای جدیدی آشنا شدهاند، و تازه پاپا میکنند و گام برمیدارند و میخواهند گامهای بلندتری بردارند و میخواهند گامهای استوارتر و بلند< /p>
شنبه 20 خرداد1391 ساعت: 19:33
من از این نوشته ای آقای رمزی چیزی سر در نیاوردم
او برار یک کمی صاف تر نوشته کو.
شنبه 20 خرداد1391 ساعت: 20:43
با تشکر از جناب رمزی از ارائه مقاله ای خوب
بیان کردن مشکلات کتابخانه های جاغوری در قالب طنز خوب است
ولی مردم با زبان طنز آشنا نیست ممکن خیلی ها متوجه نشود.
اگر در آخر مقاله نتیجه مقاله را با زبان ساده می گفتی خوب بود.
یکشنبه 21 خرداد1391 ساعت: 10:14
جناب رمزی سلام
مقاله ات اگر بشه گفت مقاله!!! بسیار نامفهوم است مثل اسمت که رمزی است مقاله ات هم رمزی است. خدا خیرت بدهد به زبان ادم زاد بنویس.
دوشنبه 22 خرداد1391 ساعت: 16:56
جناب شماره ای مقاله رمزی برای بزرگان نوشته است.
فهم و درک کودکان را در آن راهی نیست.
سه شنبه 23 خرداد1391 ساعت: 19:40
به نظرات همه دوستان احترام زیاد باد.
به نظر بنده متن مقاله با ادبیات سلیس و روان نوشته شده است و در برخی موارد از زبان طنز بهره گرفته شده است.
الفاظ و واژه های استفاده شده ای طنزی نیز خیلی غریب با ذهن نیست و معمولا در مکالمات و محاورات روزمره ای مردم افغانستان استفاده می شوند.
به صورت فضای مجازی زبان بسیار ساده و روانی را می طلبد، زیرا مراجعه کنندگان سریع می خوانند و زود می گذرند.
ادبیات این مقاله نیز متناسب با فضای مجازی است و بسیار ساده و روان نوشته شده است و از الفاظ و واژه های بیگانه باذهن کمتر استفاده شده است.
به هر صورت به نظرات همه دوستان احترام زیاد می گزارم و انتقادات و پیشنهادات ایشان می توانند راهگشای آینده ای نوشته های ما باشند
پنجشنبه 25 خرداد1391 ساعت: 12:35
برادر رمزی بر خلاف سایردوستان از مقاله خوب تان خوبتان بهره بردم.
واقعا همین طور است و کتابخانه های جاغوری بدون کارشناسی تاسیس گردیده و کتاب جمع آوری شده است.
گرچند کتاب همه اش خوب است ولی در جمع آوری کتاب باید اولویت ها مدنظر قرار گیرد و تمام افراد جامعه در آن سهیم باشند، که به ویژه کودکان جای خود دارد و باید بیش ترین سرمایه گزاری برای آنان صورت گیرد.
یکشنبه 28 خرداد1391 ساعت: 6:17
سلام
واقعا که درکش مشکل است! مه که او قدر بی سواد که شمو فکر مونین هم نیستوم